زندگی و مرگ و دیگر هیچ

در مورد من نوعی

زندگی و مرگ و دیگر هیچ

در مورد من نوعی

زندگی1

سر کار هستم ، گرماهوا خیلی گرم .خوابم گرفته بهم گفتند تو باید بری سر کار اما برای چی چون سنت به حد رسده که ما نباید خرجتو بدیم الان یه 5 سالی هست که کار میکنم همه نوع و هیچ کاری و شاید فقط منظور این باشد که یه پول توجیبی از پدر جان می گیرم ، نمی دونم بعضی اوقات احساس می کنم بزرگ شدم اما گاهی دیگر وقتی می بینم آنها فکر می کنند من کودکی بیش نیستم خنده ام می گیرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد