قسمت اول :
صبح بلند که میشی و می آیی سرکار می بینی آقای رییس اخمهاشو توی هم کرده چه جالب می دونی چرا چون همین آقا بود که از دیگران ایراد می گرفت که نباید مسایل و مشکلات خانه را منتقل کرد توی شرکت و حالا همین ایشون عین برج زهرمار بغل دست من نشسته .جالبه واقعا ما آدمها خودمون کارهایی را انجام می دهیم که آنها را نقض می کنیم برای دیگران.
تلفنی زده می شود می بینم حالش خوب هست چه جالب فقط برای من اخم می کنی؟؟؟؟!!!!
احتیاج به یه هوای ساده و پاک ایده های تازه دارم هیچ اثر هنری به ذهنم نمی آید یا اگر هم می آید اینقدر بزرگه که من از ساختنش عاجز هستم نمی دونم شروع کردم به کتاب خوندن شاید یه سری ایده بیاد توی ذهنم می دونیید اینقدر این بودن نمایشگاه واسم اهمیت داره که همه ذهنم را اشغال کرده شاید اگه امروز شیدا هم نیاد خودم برم بشینم توی یه کافی شاپ و هی طرح بزنم یا فکر کنم احتیاج به فضاهایی دارم بدور از آدمهای آشنا