نمی دونم چرا بدنم خسته است ، همش خوابم می آید نکنه معتاد شده باشم، دیروز رفتیم به یک همایش مجسمه سازی من عاشق مجسمه هایش شدم از اون سبکهایی هست که من خیلی دوست دارم دلم نمی خواهد که کلاس قالبگیری داشته باشم امروز خوابم می آید خیلی.دیروز کلی اتفاقهای خوب افتاد کلی از این ور و اون ور بهم خبرهای خوب دادند و من خوشحالم زیاد که یکی از دوستام از ایتالیا برگشته و احتمالا قراره برم پهلوش طراحی یاد بگیرم .باز یکی دیگه از دوستام زنگ زد و گفت که برای آبان ماه برنامه ریزی کنم که بریم "کشور پرتقال" وای اینقدر خوشحالم .
رژیمم را گذاشتم دم کوزه دارم آبش را می خورم ولی خدایی قراره تردمیل بخرم و ورزشم را از شنبه شروع کنم.یکی دیگه از دوستام فهمیدم که نی نی دار شده البته بعد از 5 سال ازدواج که خانواده دختر مخالف بودند اما با این حال خوشحالم که ظاهرا همه چیز خوبه نمی دونم والا کی قراره بخت خونه ما را در بزنه .نمی دونم فعلا احساس خوبی دارم خیلی خوب .یه پیشنهاد کار سفال هم بهم شده که اینجور که بوش می آد اگه بشه یه نزدیک دو میلونی می اید تو جیبم خدا کنه که بشه .قراره از هفته دیگه هم شاگرد برام بیاد یکی دوتا که می خواهم ماهی 70 هزار توامن ازشون بگیرم شاگرد پسر هم هست اما مطمئن نیستم که بگم بیاند یا نه.این سفارشه از طرفایی خیلی خوبه چون که هم من پیش این استادم نقش برجسته کار نکردم هم اینکه کار بزرگ تا حالا انجام ندادم.می خواهم چرخ سفالم را هم بفروشم چون اصلا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم .