زندگی و مرگ و دیگر هیچ

در مورد من نوعی

زندگی و مرگ و دیگر هیچ

در مورد من نوعی

عشق احمقانه

خیلی دوستش دارم اما واقعا معنای دوست داشتن چیه ؟ 

فاصله هامون از هم دیگه زیاد شده خیلی زیاد .من احساس می کنم اون بخاطر اینکه تنهایی اش را پر کنه با منه و من چی؟واقعا فقط برای بودن با اون چرا هستم؟ ؟

چون کسی نیست؟چون bf دیگیری ندارم؟چرا واقعا چرا ؟؟؟ 

چون دوستش دارم بخاطر توجهی که به من می کنه بخاطر محبت هاش یعنی پسر دیگه ای نمی تونه به من محبت کنه و یا حتی بهتر از اون؟ 

یک عالمه فکر پریشون و احمقانه توی من هست اما چرا .من دقیقا می دونم که کار اشتباهی با اون موندن در رابطه و اما واسم سخته که از این رابطه جداشوم .نه رابطه با او داشتن رابطه ایست آتشین که من را به نهایت نیستی برسونه نه چیز دیگری و اما اسرار او برای نابودی عکس ها در سایت خیلی احمقانه نیست ؟؟ آدمی که عاشق این بود که با من باشه تمام روزها و حالا مگر من برای اون چی کم گذاشتم؟ 

نمی دونم مشکل کار چیه ؟من نمی گم دوستش ندارم دارم اما الان احساس خوبی ندارم  .نمی گم می خواهم حتما ازدواج کنم چون شرایط ازدواجی نیست اما می خواهم رها شوم رها شوم از هر آن چیزی که آزارم می دهد .بودن با اون و ندانستن آخرش و اصرار واقعا چه حرکت زشتی که کیف پول من را برداشته و 6000 هزار توان شام را از کیفم برداشته زشت نیست این حرکت؟ ؟؟؟؟!!! 

می خواستم اون لحظه بگویم که من تا حالا دست توی کیف تو کرده ام؟؟؟ 

نمی دونم شاید باید یه مقداری از هم دور باشیم وشاید دیگه نباید اینقدر دوستش داشته باشم ....شاید اشتباه کردم اما می دونم با همه اینها دلم تنگ میشه برای لحظات با او بودن و شاید تا مدتها نتوانم کسی را دوست داشته باشم .با او خاطرات زیادی به پهنای بزرگترین آسمانها دارم و اکنون باید دست از همه این خاطره ها بگشایم.....سخت است و نگران کننده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد